نه يادي ميكني ازمن ، نه ميري ازياد
بيا كه چشم سياه تو كاردستم داد
هميشه گيسوان پرچمي ات
كنار غربت اين جاده مي وزد در باد
هنوز كودكي ام را به ياد دارم
آه...
كسي شبيه تو قلبم را تكان مي داد
دلم به سوي تو همچون مترسكي كوچك
ميان حمله ي گنجشكها به خاك افتاد
اگرچه مي گذري ، بي اشاره اي حتي!
نشستم سر راه تو هرچه بادا باد...
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0